معنی حرکت لغو و تقلید

لغت نامه دهخدا

لغو

لغو. [ل ُغ ْوْ] (ع اِ) نوعی زبان و سخن قومی. (غیاث) (آنندراج).

لغو. [ل َغ ْوْ] (ع ص، اِ) سخن بیهوده. (منتهی الارب). لغی ّ. لغوی. سخن نافرجام. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). باطل. (مهذب الاسماء). افکنده. به شمار نیامده. سقط. بی معنی. بیهوده. جرجانی گوید: ضم الکلام ما هو ساقط العبره منه و هو الذی لا معنی له فی حق ثبوت الحکم. (تعریفات). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لغو به فتح لام و سکون غین معجمه در لغت بیهوده و سخن باطل. کما فی مدار الافاضل و در تفسیر قشیری گفته که لغو آن چیزی است که آدمی را از یاد و ذکر خدا غافل سازد و پاره ای گفته اند: لغو چیزی باشد که موجب وسیله نزد خدا نشود. دیگری گفته لغو سخنی باشد که شنیدن آن موجب غفلت از ذکر و یاد حق گردد. || (اصطلاح نحو) و در اصطلاح نحویان قسمی از ظرف است که آن را ملغی نامند و ضمن معنی ظرف بیان آن گذشت. || (اصطلاح شرع) و لغو در اصطلاح شرع قسمی از سوگند باشد که بیان آن ضمن تفسیر لفظ یمین خواهد آمد ان شأاﷲ تعالی - انتهی: هر دو منزّهیم از لغو و تأثیم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی صص 448 -449). و امور لغو را عادت نکند. (مج-ال-س سع-دی).
گر از بنده لغوی شنیدی مرنج
جهاندیده بسیار گوید دروغ.
سعدی.
|| هیچکاره از هر چیزی. || خطا. لغی ّ. لغوی ّ. || آنچه در حساب و شمار نیاید از شتربچه و گوسپند ریزه که در دیت داده شود به سبب حقارت و خردی وی. لغی ّ. (منتهی الارب). || گناه. منه: قوله تعالی: لایؤاخذکم اﷲ باللغو فی ایمانکم (قرآن 225/2 و 89/5)، ای بالاثم فی الخلف اذا کفرتم و بما لایعقد علیه القلب و هو کقولک بلی واﷲ لاواﷲ. (منتهی الارب). || استثناء، یعنی در سوگند کلمه ٔ اِن شأاﷲ گفتن. سوگندی که به قصد دل نباشد. (منتخب اللغات). جرجانی گوید: هو ان یحلف علی شی ٔ و هو یری انه کذلک و لیس کما یری فی الواقع هذا عند ابی حنیفه و قال الشافعی هی ما لایعقد الرجل قلبه علیه کقوله لا واﷲ و بلی واﷲ (تعریفات): عقد؛ سوگندبدون لغو و استثناء. (منتهی الارب).

لغو. [ل َغ ْوْ] (ع مص) سخن گفتن. || ناامید گردیدن. || تر کردن اشکنه را از چربش. || بانگ کردن سگ. || لغی ّ. لاغیه. ملغاه. بیهوده گفتن. (منتهی الارب). نافرجام گفتن. (زوزنی) (تاج المصادر). || خطا کردن در سخن. (منتهی الارب). || لغا الشی ٔ؛ بطّل. (دزی).


تقلید

تقلید.[ت َ] (ع مص) در گردن کردن کار و قلاده. (تاج المصادر بیهقی). قلاده در گردن کسی انداختن و از آنست کار در عهده کسی کردن، یقال: قلده العمل. (منتهی الارب). گردن بند در گردن انداختن و کار بعهده ٔ کسی ساختن و بر گردن خود کار بگرفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تفویض کردن عمل بر ولی چنانکه قرار دادن قلاده بر گردن وی. (از اقرب الموارد). || بدون نظر و تأمل پیروی کردن. (از اقرب الموارد). مجازاً بمعنی پیروی کسی بی دریافت حقیقت آن. (غیاث اللغات) (آنندراج).متابعت و اقتدا و پیروی کسی بی دریافت حقیقت و از روی کار دیگران کاری کردن. (ناظم الاطباء):
تقلید نپذیرفتم و حجت ننهفتم
زیرا که نشد حق بتقلید مشهر.
ناصرخسرو.
هرکه او از پس تقلید همی خواند
مر مرا، خود ز پسش رفتن نتوانم.
ناصرخسرو.
بیان کن حال و جایش را اگر دانی مرا ور نه
مپوی اندر ره حکمت ز تقلید ای پسر عمیا.
ناصرخسرو (دیوان ص 28).
تو چون موری و این راه است همچون موی تو تاری
مرو زنهار بر تقلید و بر تخمین و بر عمیا.
سنائی.
عابدی درسبیل تقلید منکر حال درویشان بود وبی خبر از درد ایشان.
(گلستان).
به تقلید کافر شدم روز چند
برهمن شدم در مقالات زند.
(بوستان).
عبادت به تقلید گمراهی است
خنک رهروی را که آگاهی است.
(بوستان).
مر مرا تقلیدشان بر باد داد
که دو صد لعنت بر این تقلید باد.
مولوی.
از ره تقلید آن صوفی همین
خر برفت آغاز کرد اندر حنین.
مولوی.
زانکه تقلید آفت هر نیکوئیست
گر بود تقلید اگر کوه قویست.
مولوی.
پی تقلید رفتن از کوریست
در هر کس زدن ز بی نوریست.
اوحدی.
نگویمت که بزر باش حامی اشراف
که آن بمذهب من هست تیره وجدانی
ولیک گویمت ازامر چون خودی بگذر
مباش بنده ٔ تقلید اگر نه حیوانی.
کمالی.
|| (اصطلاح فقه) فتوی مجتهدی را عمل کردن. عمل کردن عامی بدانچه مجتهد اعلم در مسائل شرعی فرعی فتوی دهد. مقابل اجتهاد. || کاری کردن که دیگری کرده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || بازی و تمثیل مضحک کسی یا کاری. (یادداشت ایضاً).
- اهل تقلید، مقلد و نقال ومسخره و مکار. (ناظم الاطباء).
- || اهل نفاق، (ناظم الاطباء).
- تقلیدچی، بازیگری که اداهای مضحک دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تقلید کسی را درآوردن، بکسی باز خمانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || چیزی درگردن ستور قربانی درآویختن به جهت علامت هدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). || شمشیر حمایل کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || پرداخت دین. (از اقرب الموارد). || رها کردن و اصل آن واگذاشتن شتر است در چراگاه که مهار آن بگردنش افکندن که بهر صورت که بخواهد برود. سپس درباره ٔ کسی گویند که پند نپذیرد ناچار او را بخود واگذارند، یقال: للشیخ اذا افندقلد حبله ُ فُلایلتفت الی رأیه ُ. (از اقرب الموارد). || نفاق و دورنگی. (ناظم الاطباء).

فارسی به عربی

تقلید

تقلید، تمثیلیه صامته، سخریه، محاکاه، مزیف، مهزله


لغو

الغاء

فرهنگ معین

لغو

سخن بیهوده و باطل، آنچه که به حساب و شمار نیاید. [خوانش: (لَ غْ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ فارسی آزاد

لغو

لَغو، (لَغا، یَلغُو) باطل و بیهوده گفتن، باطل شدن، محروم شدن، از راه راست خارج شدن،

لَغو، غیر از معانی مصدری، بیفائده، بی معنی، بیهوده، باطل، خطا، بی ارزش، صدای سگ،

عربی به فارسی

تقلید

تقلید , پیروی , چیز تقلیدی , بدلی , ساختگی , جعلی , جعل هویت , نقش دیگری را بازی کردن , رسم , سنت , عقیده موروثی , عرف , روایت متداول , عقیده رایج , سنن ملی

فارسی به ایتالیایی

لغو

abolizione

معادل ابجد

حرکت لغو و تقلید

2214

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری